خلاصه کتاب جنایت و مکافات
بخشی از کتاب جنایت و مکافات:
«در اوایل ماه ژوئیه، در یکی از عصرهای به شدت گرم، جوانی از اتاق کوچک کرایهایاش در کوچه S واقع در سن پترزبورگ بیرون آمد و با حالتی مردد و آشفته به سمت پل K به راه افتاد. او خوششانس بود که در پلهها با صاحبخانهاش روبرو نشد. اتاقش در زیر شیروانی یک ساختمان پنج طبقه قرار داشت و بیشتر شبیه یک کمد بود تا اتاق. صاحبخانهاش که اتاق را به او اجاره داده بود، با خدمتکارش در طبقه پایین زندگی میکرد، و هر بار که او مجبور بود از جلوی آشپزخانه آنها که درش تقریباً همیشه به روی پلهها باز بود عبور کند، نوعی احساس ترس عصبی که خودش از آن شرمنده بود، وجودش را فرا میگرفت.
او اکنون به شدت مقروض بود و مدتها بود که از دیدن صاحبخانهاش میترسید. نه اینکه ذاتاً ترسو یا سر به زیر باشد، برعکس؛ اما مدتی بود که در حالتی از تحریکپذیری و انزوای عصبی به سر میبرد. چنان در خود فرو رفته و از همه کناره گرفته بود که نه تنها از روبرو شدن با صاحبخانهاش، بلکه از هر گونه تماسی با دیگران وحشت داشت. فقر او را خرد کرده بود، اما حتی وضعیت فلاکتبارش هم دیگر مایه نگرانیاش نبود. کارهای روزمره زندگی دیگر برایش اهمیتی نداشت. در واقع، هیچ صاحبخانهای نمیتوانست او را بترساند، هر کاری هم که میخواست میتوانست با او بکند. اما ایستادن روی پلهها و گوش دادن به حرفهای بیمعنی درباره همه آن مسائل روزمره که به هیچ وجه به او مربوط نمیشد، این گلهگذاریهای همیشگی، این تهدیدها و شکایتها، و اینکه مجبور باشد طفره برود، عذرخواهی کند و دروغ بگوید - نه، بهتر بود مثل یک گربه از پلهها پایین بخزد و بیسر و صدا از آنجا فرار کند تا کسی متوجه او نشود.»
تعداد مشاهده: 12 مشاهده
فرمت فایل دانلودی:.zip
فرمت فایل اصلی: PDF
تعداد صفحات: 29
حجم فایل:0 کیلوبایت